ای داشته به سر ز رعونت کلاه کج
سر کج مکن که کج بودش جایگاه کج
سیلی باد بین که چسان افگند به خاک
غنچه که می نهد دو سه روزی کلاه کج
از چشم راست بین همه را، کز کژی بود
کردن به مردمان ز تکبر نگاه کج
در نیک کوش کت بد و نیک ار به طینت است
کز خاک راست است بر آید گیاه کج
گمراهیت به بادیه های کج افگند
تو راه راست گیر و رو، ار هست راه کج
دنیا به عهد تو نشود بر مراد تو
کز زور دست تشنه نشد راه چاه کج
خسرو حساب خویش ترا داد راست پند
تو خواه راست دان سخنش را و خواه کج